پشتیبانهای بعضی موسسات یه جوری با آدم حرف میزنن انگار ارث آقاشونو طلبکارن....
دوست عزیز شما دیشب با همسرت دعوات شده به من ربطی ندارهها!!!! محض اطلاع میگم فقط
درست تر هم میشه صحبت کرد
پشتیبانهای بعضی موسسات یه جوری با آدم حرف میزنن انگار ارث آقاشونو طلبکارن....
دوست عزیز شما دیشب با همسرت دعوات شده به من ربطی ندارهها!!!! محض اطلاع میگم فقط
درست تر هم میشه صحبت کرد
مستند تلویزیونی که درباره حیواناته وقتی میخواد ملخ ارکیدهای رو به عنوان یه شکار چی معرفی کنه
میگه زیباترین آدمها زشت ترین کارها رو انجام میدن....
آخه چه ربطی داره ؟؟؟؟؟؟؟
بازم هوس نوشتن و
بازم نمیدونم چی بنویسم.....!
تاکید میکنم «هوس نوشتن دارم»
چه کسی میداند که تو در پیله تنهاییی خود تنهایی؟!
چه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟!
پیله ات را بگشا تو به اندازه پراونه شدن زیبایی....
از صدای گذر آب چنان فهمیدم،
تندتر از آب روان،،،،عمر گران میگذرد
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست!
آرزویم این است،
آنقدر سیر بخندی که ندانی غم چیست :)))))
سهراب سپهری
دلم یه نفر پایه میخواد که بدون نگرانی از موجودی حسابامون بریم بیرون و فقط خوراکی بخوریم!!!!!!!
شکمو هم خودتونین :)
نیاز دارمالان یه نفر اینجا باشه بغلم کنه بهم بگه اشکالی نداره میدونم چقدر سخته راحت گریه کن
چرا هربار بغض کردم مجبور بودم انقدر ساکت باشم که حتی صدای نفش کشیدنم هم نیاد؟
آدمیکه بغض داره باید یه جایی باشه که بتونه بره داد بزنه و تمام حرصشو خالی نکنه تو ناخنهاش
که دکمههای کیبور کامپیوتر رو داغون کنه.......
از شدت این فشار دارم میلرزم :)))))))
دوباره دلم هوس کرده بنویسم، دلم یک فنجان "واژه" ناب میخواهد. برشی از "احساس" هم کنار این فنجان عطر خوبی دارد. آسمان این "صفحه" سفید، خیلی خالی است. چند تکه ابر میخواهد که آماده بارش "استعاره"ها باشند. پرواز چند دسته "کنایه" خوش آواز هم بدک نیست. معمولا خورشید فروزان "واج آرایی"، رقص "قلم" روی این آسمان سفید را موزون تر میکند. نسیم "آرایه تکرار" هم باید باشد؛ اگر نباشد چطور بوی آن فنجان واژه توی فضا بپیچد؟ مقدمه اش میشود دشت زیر آسمان. سبزی چمن است و گلهای تازه بهاری و یک دوچرخه سوار. جلوی چرخ یک سبد کنفی گذاشته. گربه حنایی کوچکی گوشه سبد گز کرده. دختر دوچرخه سوار دامن آبی دارد با گلهای صورتی. کیف پارچهای صورتی روی دوشش انداخته؛ کیفش بوی توت فرنگی میدهد. پیراهن و کفشهای سفید است. کتونی پوشیده. دوچرخه را کنار دریاچه متوقف میکند. مقدمه به پایان میرسد.
اصل ماجرا آغاز میشود. پیاده میشود و گربه را روی زمین میگذارد. گربه مشغول بازی میشود. توی چمنها غلت میزند و میخواهد که پروانه بگیرد. دختر از سبد پشتی دوچرخه یک زیرانداز بیرون میآورد. روی زمین پهن اش میکند. زمینه اش سفید است اما با خطوط قرمز کمرنگ و پررنگ چهارخانه میشود. بعد یک دفترچه و یک قلم از توی کیفش بیرون میآورد، دستش میگیرد و روی زیرانداز مینشیند. نسیم میوزد و کلاه حصیری اش را بر میدارد. چه عجیب! -البته عجیب نیست اما خب معمولا باید در چنین صحنهای موهای گیسو کمندی دختر در باد به رقص در آید اما- موهای دختر ما کوتاه است. تا گردنش بیشتر نمیرسد. من فکر میکنم تیپش حرف ندارد. دفتر را باز میکند. او هم مثل من میخواهد بنویسد اما ایده ندارد. به بالا نگاه میکند. من را میبیند. برایش یک فنجان واژه میریزم و با تکه احساس توی سینی میگذارم و به او میدهم. از ابرها یک نم نم باران از استعارهها برسرش میبارم و این نم نم باران را با نسیم تکرار تکمیل میکنم. آواز و پرواز کنایههای خوش خوان هم بخشی از نوشته اش میشوند و در نهایت تابش واج آرایی نوشته اش را طلایی میکند.
و اما بند آخر! چند صفحه پشت هم نوشته. سرش را که بالا میآورد خورشید در حال غروب است. گربه حنایی و زیرانداز چهارخانه را برمیدارد و با همان دوچرخه به خانه برمیگردد. چند سال بعد، نوشتههایش تا آن سر دنیا رفته است. او چه نویسنده بزرگی شده........!
#گریه_قلم
تعداد صفحات : -1