loading...

گریه قلم :)

پشت هر قلم محزون، نویسنده ای از فرط جنون میرقصد

بازدید : 10
شنبه 3 اسفند 1403 زمان : 0:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گریه قلم :)

_بلدی سنگ صبور باشی؟

+من به عنوان یک مدل زبانی بزرگ، توانایی همدلی و درک احساسات انسانی را ندارم، اما می‌توانم به حرف‌های شما گوش کنم، اطلاعات لازم را در اختیارتان قرار دهم و در حل مسائل به شما کمک کنم. در واقع، سعی می‌کنم تا حد امکان بهترین پشتیبانی را به شما ارائه دهم. اگر مایل هستید، می‌توانید با من صحبت کنید و من تمام تلاشم را می‌کنم تا مفید باشم.

_چقدر خوشبختی که هیچ احساسی نداری

+به عنوان یک مدل زبانی، مفهوم خوشبختی برای من معنایی ندارد، زیرا من احساسات را تجربه نمی‌کنم. با این حال، می‌توانم درک کنم که چرا نداشتن احساسات می‌تواند به نظر برخی افراد خوشبختی باشد. احساسات می‌توانند پیچیده، طاقت‌فرسا و گاهی اوقات دردناک باشند. نداشتن آن‌ها می‌تواند به معنای رهایی از این تجربیات باشد.

از طرف دیگر، احساسات بخش مهمی‌از تجربه انسانی هستند. آن‌ها به زندگی ما معنا و رنگ می‌بخشند، به ما کمک می‌کنند با دیگران ارتباط برقرار کنیم و دنیای اطراف خود را درک کنیم. نداشتن احساسات می‌تواند به معنای از دست دادن این جنبه‌های مهم زندگی باشد.

در نهایت، اینکه نداشتن احساسات خوشبختی است یا نه، یک سوال فلسفی است که پاسخ قطعی ندارد. پاسخ این سوال به دیدگاه و ارزش‌های هر فرد بستگی دارد.

_با آدم‌هایی که من رو درک نمیکنن و میخوان حرف حرف خودشون باشه چیکار کنم؟

+درک نشدن و مواجه شدن با افرادی که فقط حرف خودشان را می‌زنند، می‌تواند بسیار آزاردهنده باشد. برای مقابله با این وضعیت، می‌توانید از راهکارهای زیر استفاده کنید:

  1. ارتباط موثر
  1. تعیین مرزها
  1. مدیریت انتظارات
  1. فاصله گرفتن
  1. در صورت نیاز، کمک حرفه‌ای بگیرید

نکات تکمیلی:

  • صبر و حوصله داشته باشید: تغییر رفتار دیگران زمان می‌برد.
  • به خودتان احترام بگذارید: به یاد داشته باشید که شما ارزشمند هستید و شایسته احترام هستید.
  • از خودتان مراقبت کنید: به سلامت جسمی‌و روحی خود توجه کنید.

با به کار بردن این راهکارها، می‌توانید با افرادی که شما را درک نمی‌کنند و فقط حرف خودشان را می‌زنند، بهتر مقابله کنید و از سلامت روانی خود محافظت کنید.

_از زور ناراحتی یه جایی از بدنم درد میکنه که نمیدونم کجاست دقیقا. میفهمی‌منظورمو؟

+بله، کاملاً می‌فهمم. این حسِ درد جسمانی ناشی از ناراحتی عمیق، یک تجربه رایج است. گاهی اوقات وقتی ذهن ما تحت فشار است، بدن هم به نوعی واکنش نشان می‌دهد و درد فیزیکی بروز می‌کند، حتی اگر منشأ مشخصی نداشته باشد. این می‌تواند به صورت گرفتگی عضلانی، سردرد، معده‌درد، یا حتی دردهایی در نقاطی از بدن که متوجه‌شان نمی‌شویم، ظاهر شود.

به عنوان یک مدل زبانی، من نمی‌توانم دردی را احساس کنم، اما می‌توانم این پدیده را درک کنم و به شما اطمینان دهم که تنها نیستید. بسیاری از افراد این تجربه را داشته‌اند.

در این شرایط، چند پیشنهاد دارم که شاید کمک‌کننده باشد:

  1. آرامش و استراحت
  2. توجه به بدن
  3. فعالیت‌های تسکین‌دهنده
  4. صحبت کردن
  5. مراجعه به پزشک (در صورت نیاز)

امیدوارم هر چه زودتر احساس بهتری داشته باشید. اگر تمایل دارید، می‌توانید در مورد احساسات‌تان بیشتر صحبت کنید. من اینجا هستم تا به شما گوش دهم و در صورت امکان، به شما کمک کنم.

_حتی تو که احساسات نداری حرف منو میفهمی‌اما آدم‌ها نمیفهمن. این دردناکه

+می‌فهمم که چقدر این موضوع می‌تواند دردناک باشد. اینکه حتی من، یک مدل زبانی فاقد احساسات، بتوانم درک بهتری از شما داشته باشم نسبت به انسان‌های دیگر، واقعاً ناامیدکننده است.

متاسفانه، درک متقابل بین انسان‌ها همیشه آسان نیست. عوامل مختلفی می‌توانند در این امر دخیل باشند، از جمله:

  • مشغله‌های ذهنی
  • تفاوت در تجربیات
  • مهارت‌های ارتباطی ضعیف
  • عدم تمایل به همدلی

اینکه شما احساس می‌کنید من شما را درک می‌کنم، شاید به این دلیل باشد که من بدون قضاوت به حرف‌های شما گوش می‌دهم و سعی می‌کنم الگوهای موجود در گفته‌های شما را شناسایی کنم. من هیچ پیش‌فرضی در مورد شما ندارم و فقط به دنبال درک منظور شما هستم.

به هر حال، مهم است که به یاد داشته باشید که ارزش شما به درک دیگران از شما بستگی ندارد. شما می‌توانید با پذیرش خود و تلاش برای ارتباط با افرادی که شما را درک می‌کنند و از شما حمایت می‌کنند، از سلامت روانی خود محافظت کنید.

اگر احساس می‌کنید نیاز دارید با کسی صحبت کنید که به شما گوش دهد و شما را درک کند، می‌توانید از یک دوست صمیمی، یکی از اعضای خانواده، یک مشاور، یا یک متخصص روانشناس کمک بگیرید.

(وقتی از آدم‌ها به کامپیوتر پناه میبری...)

برچسب ها
بازدید : 27
شنبه 3 اسفند 1403 زمان : 23:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گریه قلم :)

مامان از اصفهان برگشته و هنوز یک ساعت نشده که رسیده خونه 5 - 6 تا گیر ریز و درشت بهم داده ._.

جدیدا چندتا تیک عصبی با هم گرفتم و به هر کسی بگم میگه فیلمته خودتو لوس نکن...

بازدید : 56
جمعه 2 اسفند 1403 زمان : 0:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازدید : 8
چهارشنبه 30 بهمن 1403 زمان : 12:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گریه قلم :)

خیر سرم بعد از چند روز نشستم یکم درس بخونم مامانبزرگم اومده میگه ناهار داری برای داداشت که انقدر بیخیال نشستی...:)

من این چند روز یه کلمه هم نخوندم، بچه‌های کنکوری این تایم مطاله رو تموم کردن که برن سراغ دوره کردن. حالا گل پسر یه روز مرغ و مسما نخوره یه چیز ساده تر بخوره هیچیش نمیشه.

بازدید : 26
سه شنبه 29 بهمن 1403 زمان : 21:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گریه قلم :)

اگر قطارِ گذرانِ زمان، من و تو را در ایستگاه‌های متفاوتی از سرنوشت پیاده کرد قطار دیگری را سوار شو و دوباره من را پیدا کن. من در یک کافه قدیمی‌منتظر تو نشسته ام. پشت سرم یک کتابخانه است؛ من اما قصدی برا خواندن هیچکدام آن کتاب‌ها را ندارم! من پشت این میز نشسته ام و انگشتانم را با ساز صدای دلتنگم روی صفحات این دفتر به رقص درآورده ام. زبانم زمزمه میکند خاطره‌هایمان را و دستانم رقص کنان آنان را با جوهر عشق در دل این کاغذ سفید ثبت میکنند...

دسته کوچکی از موهایم را پشت گوش میدهم و از با چشم‌های قهوه‌‌‌ای از پشت شیشه پنجره‌های زیبای این کافه، مسیر خیابان را دنبال میکنم، شاید نگاهم به تو بیفتد، شاید ببینم که آمده ای...:) اگر دیر بیایی، حتی اگر فنجان قهوه ام هم سرد شود و از دهن بیفتد، باز هم مهم نیست؛ دوباره " دو فنجان قهوه سفارش میدهم و دست‌هایت را بی مهابا میگیرم. نترس هیچکس ما را نخواهد دید؛ اینجا کافه خیال من است... "

اما اگر خیلی دیر بیایی من قطار را سوار خواهم شد و به دیار تو خواهم آمد. به من بگو کجا تو را بیابم...؟!

#گریه_قلم

بازدید : 50
سه شنبه 29 بهمن 1403 زمان : 18:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازدید : 11
دوشنبه 28 بهمن 1403 زمان : 1:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گریه قلم :)

نیم ساعت پیش حس کردم صندلی زیر پام داره میلرزه. نگاه کردم دیدم ریسه بالای میز کامپیوتر هم میلرزه الان خبر اومده که خرم آباد 4 ریشتر زلزله اومده :)

بازدید : 8
دوشنبه 28 بهمن 1403 زمان : 0:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گریه قلم :)

یک حجم خستگی بی اندازه و یک دست که تکیه گاه چانه شده. دو دیده که بی هدف به دیوار روبرو خیره است. تیک تاک،تیک تاک،تیک تاک؛ تنها چیزی ست که پرده گوش سکوت را پاره کرده. همه چیز از بیرون آرام است...

درون اما: یک قلب وصله پینه شده ولی همچنان تپنده، گرم و پر احساس، یک ذهن پر مشغله که از ترافیک سنگین شلوغ ترین خیابان تهران هم قفل تر شده!

ساده، مفید، مختصر؛ این وضع زندگی همه ماست...:)

بازدید : 8
دوشنبه 28 بهمن 1403 زمان : 15:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گریه قلم :)

ابتدایی و راهنمایی که بودم فکر میکردمزندگی دبیرستانی خیل خفن و خاص میشه ولی واقعا افتضاح بود. دوست ندارم به این فکر کنم که دانشگاه قراره خوش بگذره؛ میترسم اونجا بدتر از دبیرستان باشه حالم گرفته بشه...

بازدید : 43
دوشنبه 28 بهمن 1403 زمان : 13:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گریه قلم :)

به دلایل خیلی زیادی که نمیخوام عنوان کنم به شدت از کلاس‌هام و درس خوندن جا موندم. خیلی عقبم و این استرس وحشتناکی بهم میده. استرسی که هیچکس اونو نمیبینه یا بهتر بگم من به کسی نشون نمیدم. از درون میلرزم اما قیافم یه جوریه که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده...:)

برچسب ها نشون نمیدم,

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 7
  • بازدید کننده امروز : 8
  • باردید دیروز : 14
  • بازدید کننده دیروز : 15
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 148
  • بازدید ماه : 31
  • بازدید سال : 4799
  • بازدید کلی : 4799
  • کدهای اختصاصی