چون همون سالی که اومدیم لرستان کرونا شایع شد و همه خونه نشین شدن، توی دبیرستان کسی زیاد منو نمیشناخت. وقتی واسه اولین بار همکلاسیهام فهمیدن من اصفهان به دنیا اومدم و همونجام بزرگ شدم چشمهاشون چهارتا شده بود که چطوری تونستی اصفهانو ول کنی بیایی توی یه روستا زندگی کنی...
و وقتی جواب میدادم من همیشه دوست داشتم اینجا باشم اما شرایطش نبوده، اینجا رو هم به اصفهان ترجیح میدم بیشتر تعجب میکردن. از نظرشون دیوونه بودم که این شهر کوچیک بدون امکانات رو به نصف جهان ترجیح دادم. اونا نمیدونن جایی که من زندگی میکردم چیزی به عنوان تغییر فصل وجود نداشت. نه بهار و تابستون میدیدم نه پاییز و زمستون. تمام طول سال یک شکل بود. نمیدونن جایی که من زندگی میکردم آسمون آبی نداشت، آسمونش خاکی رنگ بود. اگه تو دوره کرونا هم همونجا زندگی میکردم زندانی میشدم تو خونه اما اینجا حتی تو اوج کرونا هم میتونستم بدون آسیب زدن به بقیه توی زمینهای کشاورزی و کوهها قدم بزنم...
واقعا درک نمیکنم که چرا سر و دست میشکستن برای شهرهای شلوغ و بزرگ. من دارم دعا دعا میکنم هیچوقت مجبور نشم این بهشت رو ترک کنم:)