ابرهای سفید پراکنده، بستر این آسمان آبی را فرش کرده اند، گویا فراششان باد بوده. این فراش همیشه مسافر، فقط به زینت دادن فلک اکتفا نکرده؛ فرش زمردین هم گسترده بر تن زمین. بنات نبات را بگر چه خودنمایی میکنند بر این بستر زمردفام. جویباری بلورین شکاف انداخته بر قلب این صحرا. روان شده به سمت سرو و صنوبرهای آن طرف مَرغزار. این سرو و صنوبرها سالیان سال است که پل زده اند از زمین به آسمان. شاید ثمرهای نداشته باشند اما سر هم خم نکرده اند در سرد و گرم این روزگار. هیچوقت ندیدم کمرشان بکشند. الحق که نماد قدرت اند اینها. تپههای بهم پیوسته مملو از سبزی و طراوت چمن را ببین. شاید به سان کوههای بلند، عظمت نداشته باشند اما رزق و روزی این برهها و بزبزکها از همین تپههای سرسبز است.
چه صفایی دارد اگر برای چند دقیقه کنار این جویبنشینیم، در کتریهای سیاه چوپان که قرص گرفتیم، چای دم کنیم و بی حرف پس و پیش فقط گوش دلمان را بسپاریم به سکوت دشت و نوای چلچلهها. اگر هستی که بسم الله، در تاخیر آفات است...:)
#گریه_قلم